به گزارش راستین آنلاین در این یادداشت آمده است :
به نام خدا
از میان همه ی کسانی که به هوای گرفتن نمایشنامه با من تماس می گیرند و یک جواب ثابت می شنوند، آقای هادی شجاعی از تئاترسازهای قوی شهر بهبهان را هرگز فراموش نمیکنم. مثل همه تماس گرفت و گفت نمایشنامه می خواهم. من هم مثل همیشه گفتم نمایشنامه ی آماده ندارم. روشم این است که جامعه و مردم شما را چند هفته ای مشاهده و مطالعه می کنم، همزمان نیروی انسانی و اجرایی تان را می سنجم و براساس اینها، نمایشنامه ای می سازم و تقدیم میکنم.
اینجا غالبا همه قطع می کنند اما هادی بی فوت وقت برای یک ماه بعد ترتیب سفر و باقی مسیر تولید نمایشنامه را داد.
"دستها بالا" نوشته شد ، به سختی ساختند و اجرا شد . مسئولین وقت جشنواره ی فلان، همان سال، کار را مردود اعلام کردند .که بماند. اما جدیتِ عملکردِ هادی شجاعی و گروه تیرداد مرا شگفت زده کرد. دومین بارهم، همین بچه هایِ آموزشگاهِ بازیخانه در مرودشت مرا شگفت زده کردند. مثل خیلی ها برای استفاده از نمایشنامه ی "پدران" تماس گرفتند. غالبا کار را از بیرون دیده اند و ارتباط روحی روانی با ان برقرار کرده اند اما غافلند از جزئیات و تعدد بازیگران و ریزِ لوازم ساده اما سخت نمایش.
وقتی ریزِ ملزومات و اقدامات را می گویم، تلاش می کنند تعداد نفرات و نیازهای صحنه را کم کنند. هنگامی که با مخالفت من مواجه می شوند الکی می گویند ما می توانیم چنان تیم و وسایلی را فراهم کنیم. من هم می گویم عالی و در تماس. آنها هم می روند و دیگر خبری ازشان نمی شود.
و اما بچه های مرودشت.
اولین بار پانزده سال پیش از طریق دوستم آقای عیسی دانشمند با تئاتر مرودشت آشنا شدم. این دوستی ها با نسل های مختلف تئاتر مرودشت از آن سالها تاکنون باقی مانده و دور و نزدیک برکت و شیرینی اش به من می رسد.
اینها یک آموزشگاه هستند از نسل جوان ترِ تئاتر مرودشت.
محمدرضا فلاحی، لیلا همایون و سید یونس موسوی و هنرجویان و همدلانشان.
به ایشان گفتم جمعیت بازیگران و وسایلِ ریز و درشت و صحنه های دسته جمعیِ به ظاهر ساده اما درواقع پیچیده در حین تولید، پیشِ روی شماست. گفتند قبول و برنامه ی اجرایی شان را به من نشان دادند و کار آغاز شد. برای من در چنین موقعیتی به جز تسلیم و همراهی چاره ای نمی ماند. یک بار در میانه های تمرین رفتم کارشان را ببینم تا از جوان بودنِ بازیگرانِ نقشِ پدرها بهانه گیری کنم و خواهش کنم که جلوتر نرویم و تمرینات را متوقف کنیم.
اما روح و اتحاد و زیباییِ حاکم بر اجرایِ تمرینیِ شان متأثرم کرد. تئاتر بود. آقای مهرداد باقری هم که در این سفر نیم روزه ی کوتاه با من به مرودشت آمده بود و اجرایِ تمرینی را تماشا کرد اشک در چشم هایِ بَراقش حلقه زد.
ختم کلام . تلاش، زحمت، جستجو و جدیت این گروه، عاقبت ثمر داده و از 8 تا 18 اردیبهشت همین امسال در مرودشت اجرایش می کنند.
ده روز خیلی کم است برای ماه ها تمرین. امید دارم که تمدید شود تا مردمِ شهرشان از درخششِ قلب های بچه های بازیخانه، رشد و رونق بگیرند.