در واقع هنرمندان یا جامعهجویان فقط میخواهند عضوی از یک جامعهی همکار باشند، حتی اگر از آنها بهرهکشی پنهانی شود.در چنین جامعه شغلیبا علم تبلیغات این تصور ایجاد میشود که همه از حقوق مساوی برخوردارند اما شاید ندانید که همیشه برخی «مساویتر» هستند یعنی از همان امکانات مساوی، بهرهی دیگری میبرند.در واقع حقوق برای همهي اعضا مساوی است اما امکانات آن مجموعه فقط برای عدهای انگشتشمار است؛ این امکانات با مشارکت همه برای چند نفر ایجاد میشود.
جامعهجویی سه شرط اساسی دارد که همین سه نیز در شبهصنفهای ایران وجود ندارد:
1. شناخت حاصل از دانش
2. ارتباطات حاصل از روابط دوسویه
3. همکاری و مشارکت هدفمند تمام اعضا
مشاركت به معناي جايگزين كردن عقل جمعي به جاي قدرت فردي است؛ همان بحثي كه در مردمسالاري مشاركتي مطرح مي شود. اما همكاري و مشاركت در گرو ارتباطات است و ايجاد ارتباط در گرو شناخت و دانش.
آیا در فضای صنفی ایران و به ویژه شبهصنفهای هنری پس از بیست سال کار مداوم «شناخت صنفی، ارتباطات گسترده صنفی، همکاری و مشارکت گسترده اعضا» ایجاد شده است؟
اگر نشده یعنی شما در استثمار و زیر سلطهی تبلیغات گذشته و هنوز هستید که با برگزاری انتخابات و جشن و انتخاب هیات مدیره و... فریب میخورید چون همچنان از حضور اعضا برای گرفتن امکانات به نام اعضاو به كام مديران بهرهکشی میشودو حضور اجتماعي اعضا هر سال به مشروعیت سراسری این جمع و مالکان آن عمق میبخشد.
تا اینجا شاید همچنان علاقهمند به جامعهجویی باشید چراکه معتقدید در اقتصاد امروز تئاتر، کسی سودی نمیبرد و همین عضویت خانوادگی در یک جامعهی همکار برایمان بس است. اما شما سخت در اشتباه هستید چراکه نگاه رسانهای کارل مارکس پاسخ شما را در عالم ارتباطات و سرمایه داده است:
شما با عضویت در یک جامعه صنفی، همچون کارگرانی بیمزد و بدون اختیار، جمعی را ساختهاید که در آن فقط یک فرد یا یک هیات در قالب مالکان آن جمع، آرام آرام تبدیل به سرمایهدارانی میشوند که با فرمولهای اقناعی و تسلط و قدرت تدریجی از سوی شما همیشگی وسرمایهدار شدهاند و از سوی دیگر اعضای زیرمجوعه همچون چرخدندههای این ماشینِ بزرگ هر روز فقیرتر میشوند و فقط دلخوش به عضویت در آن جامعه هستند.
در شبهصنف خود بنگرید که در سالهای گذشته چه کسانی سرمایهدار شدند؟ چه کسانی مالک شدند؟ چه کسانی صاحب خانه و عمارت و صندوق میلیاردی شدند؟ چه کسانی همیشگی شدند و حتی با حضور شما به قدرت اجتماعی و هنری و سیاسی و مدارک جعلی علمی رسیدند؟ و بنگرید چه کسانی هر روز فقیرتر و فراموش و منزوي شدهاند؟
با پاسخ به این پرسشها میتوانید دریابید که آن اجتماع سودمند است یا زیست شما در استثمار ناخواستهيبرخي قرار گرفته است.
پس ابتدا بیاندیشید که سه شرط اساسی جامعهجویی وجود دارد؟ شناخت و دانش / ارتباطات دوسویه / همکاری و مشارکت گسترده.
سپس به فرض محالِ وجود این سه شرط، آیا عضویت در آن جامعه برای همه، به طور یکسان و عادلانه سودمند بوده یا انباشت قدرت و سرمایهداری فردی و حکومت همیشگی و تمامیتخواهی برای گروهی خاص ایجاد کرده و بیشتر اعضا هر روز فقیرتر، غیرخلاق، منفعل و بازنده شدهاند؟
درچنین شرایطی چه باید کرد؟ مبارزه با بُتوارگی.
بتوارگی یعنی تبلیغات گسترده برای بُت کردن یک مجموعه یا خانه یا انجمن یا صنف یا بنیاد یا مرکز هنری به طوری که دیگر نشود به آن نقدی وارد کرد و این تصور ایجاد شود که امکان ایجاد صنف واقعی وجود ندارد. برای از بین بردن این فضای ناعادلانه باید بُتها را خراب کرد. تخریب بُتها با نقد علمی اعضا بر بدنه ایجاد میشود. این نقد يكي از سه حرکت زير را میتواند در بر داشته باشد:
1. تخریب آن بُت و ساخت فضای عادلانه و تازه.
2. استفاده از امکانات آن بُت برای دگرگونی بنیادین.
3. اصلاح همان بُت.
در ایران همواره به دنبال اصلاح یا همان گزینه سوم در شبهصنفها بودهاند؛ بدون اینکه بُت را بشکنند یا دگرگون کنند، بدون آنکه سرمایه آن جامعه را همهگیر کنند، بدون آنکه مدیریت همیشگی را تغییر دهند و بدون آنکه «شناخت و ارتباطات و مشارکت» را با مساوات ایجاد نمایند. بنابراین همواره میل به جامعهجویی وجود دارد و اعضا با عدمآگاهی از استثمار خودساخته و مشروعیت دادن به مدیران، همواره با شعار تغییر، وارد جمع صنفی و هیاتمدیرهها میشوند اما جسارت و مشارکت و قدرت و توان تغییر «مالک و صاحب سرمایه» خود را ندارند. نتیجه این میشود که همواره داستان استثمار پابرجاست و اعضا بدون آگاهی صنفی و حقوقی همچنان به بزرگ کردن آن بُت کمک میکنند و به عضویت در آن جامعهی بیعمل و غیرخلاق و هنرستیز یاری میرسانند و حتی جسارت ندارند پرسش کنند از حقوق اوليه و بديهي خود همچون«سرنوشت حق عضویت، هزینههای کلان اسپانسر، بودجههای حمایتی دولتی و سود سرمایههای همگانی».
در چنین اجتماعی، اجتماعیشدن حتی با مشارکت همگانی معادل تباهي و خودکشی است چراکه جامعهجویی باید موجب توسعهو عدالت همگانی شود نه سرمایهداری و مدیریت و مالکیت فردی همان همیشگیها و استثمار همیشگی هنرمند.
در این وانفسا، راهکار صنفی چیست؟ راهکار پلکانی است:
1. شناخت حقوقی و صنفی اعضا با کلاسهای خودجوش مدرسان کارآزموده.
2. ایجاد جلسههای کارگاهی برای آموزش ارتباطات و مبانی آن در یک ارتباط دو سویه.
3. ایجاد کارگاههای آموزش همکاری و چگونگی همکاری گروهی.
4. آموزش روشهای مشارکت جمعی با یک هدف مشترک و سرمایه مشترک بدون تولید قدرت فردي و استثمار و تمامیتخواهی شماري اندك (همچون داستان نمایشنامه «چهارصندوق» استاد بهرام بیضایی).
5. بدون رعایت این پلهها، برگزاری هر گونه انتخابات و عضویت و تشکیل انجمنها و خانهها و صنفها، نه تنها منجر به توسعه و عدالت نخواهد شد که هر روز بر فقر بسیاری و بر قدرت و سرمایهبرخی سودجویان میافزاید.
مشارکت فعال اعضا باید برای این چند پله و به سوی مساوات بدون مالکیت فردی باشد نه مشارکت براي صاحب سرمایهای که همکاری اعضا را در استثمار قدرت و تسلط همیشگی خود میگیرد؛ میل به جامعهجویی هم سودمند است و هم فاجعهبار. نگاه و نقد و فعالیت حقوقی اعضای هر جمعیت، تعیین میکند كه چه ميزان زير سلطه هستند و تا زماني كه مالكيت قدرت و سرمايهي يك مجموعه، در اختيار يك فرد يا چند فرد محدود باشد، بالاترين ميزان مشاركت حتي با انتخابات هم به سوي عدالت صنفي و سودمندي همگاني نخواهد رفت چه رسد به شبهصنفهاي هنري ايران كه همواره در انتخابات هم از پايينترين سطح مشاركت و قدرت حداقليها و ريزش روزافزون همراهان برخوردار هستند. و فقط در طول تاريخ و به نام صنف، بر جاي ميماند سرمايههايي كه به نام يك جمعيت بزرگ اندوخته شده و تنها به كام يك نفر است يا در راههاي غيرصنفي همچون جشن و ميهماني و جلسه و پذيرايي و... هزينه ميشود تا بُتوارگي بدون نقد و بدون رقيب يك شبهصنف تا فقر مطلق اعضايش ادامه يابد...
- اشاره به واژهي شبهصنف به جاي صنف در اين متن به سه دليل است:1. قوانين صنفي جهاني و مستقل در شكلگيري و ادارهي انجمنهاي شغلي ايران وجود ندارد. 2. اساسنامههاي داخلي با تخلفهاي گسترده و عدمبازرسي و استثمار حق اعضا به سود مديران هميشگي اجرا ميشود. 3. در دو دههي گذشته فعاليت صنفي و حقوقي سودمندي در حمايت از هنرمندان انجام نشده و گاهي حمايتهاي دولتي ناچيز شامل اعضاي انجمنها شده است كه ارتباطي به انجمنها ندارد.
- اين يادداشت با نگاهی بر آموزههای کتاب «رسانههای اجتماعی؛ خوانش انتقادی» نوشته «کریستین فوکس» نگارش شده است.