حال اين سفر جسمانى و روحانى را مى توان تفسير به رأى كرد و از آنها بهره برد، يا به تعبير ديگر در ثناى سفر كه " بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى" همه اينها سفرى است كه انسان را به جايگاه اعتلايى مى رساند، سفر روحانى اما چه پرمشقت است و به مقصد رسيدنش چه حلاوتى بيكران دارد، از فراق به اشتياق رسيده اى كه از بيان آن هم اجتناب مى كنى و به تعبير حضرت خواجه اهل راز:
بيان شوق چه حاجت كه سوز آتش دل
توان شناخت زسوزى كه در سخن باشد
اين روزها در آستانه بهار طبيعت جامعه بشرى به سفر و البته حذرِ متفاوتى دعوت شده است كه با طبع لطيف آن سازگار نيست، ولى در لابه لاى اين منع گشت و گذار سفرى درونى وجود دارد كه بامدادان باغ خيال و آفتاب آسمان دل را ميزبانى مى كنند.
ميهمان ناخوانده اى سربرآورده و انسان جستجوگر را از سفرى جسمانى منع كرده است؛ اينجا انسان با سفر روحانى و درونى بر ميهمان ناميمون خود آن هم در آستانه ى بهار غلبه مى كند و اين چه حلاوتى براى انسان دارد كه شهر دل را در اختيار ميهمان درونى خود قرار دهد و از شهر فانى دنيوى دور شود؛ مگر نه اينكه مولانا در غزلى ارجمند بخوبى شرح آن را بيان كرده است:
اوست نشسته در نظر من بكجا نظر كنم
اوست گرفته شهر دل من بكجا سفر برم
و ما اين روزها مى توانيم با همين سير و سلوك از سبوى باده ى معرفت و درونگرايى و تحول درونى كه آرزوى هر انسان تكامل يافته است، مستِ مست شويم و با سرخوشىِ بى پايان با بهار عشقبازى كنيم؛ ايدون باد.