گوشهایش خوب نمیشنید اما خیلی خوب میفهمید.
سمعک داشت.
عینک هم میزد، از آن ته استکانیها،
اما خوب میدید،
خوب میشناخت.
خیلی سال بود که توی محلهی ما کار میکرد.
علو طبع داشت.
خیلی علو طبع داشت.
از کارش راضی بود و مردم هم از او راضی،
مودب بود،
ساکت هم بود،
محجوب،
محجوب هم بود.
بچهی شلمچه،
بچهی خاک پاک خرمشهر،
از آن عربهای مهربان و مردمدوست و نجیب.
علی زلفی،
قدش بلند و باریک،
صورت گندمگون و اصیل،
ریش و سبیل قشنگ و مردانه و کوتاه،
عینک، سمعک و خودکاری که سر جیبش بود.
خشخشخش،
هر وقت میخواستم لبم را برای سلام باز کنم لبخندش را زده بود و سلام هم کرده بود،
با همان لهجهی قشنگ جنوبی و صدای آرام و مخملی!
دوسه ماه بود که نمیدیدمش،
آنقدرها هم معرفت نداشتم که سراغش را بگیرم،
انگار خیلی حقیرترم از آنکه بخواهم سراغ علی را بگیرم!
مگر علی، آدم کمی است؟!! من دنیادوست چشمتنگ ظاهربین کجا و
مرام علی بزرگاندیش بلندقامت اهل باطن کجا؟! دوماه پیش تصادف کرده،
گویا کنار خیابان در حال انجام خدمتش بوده،
حدود اذان صبح،
رانندهی عجول بیاحتیاط عاقبتنیندیش... علی را از ما گرفت،
برای همیشه،
و از خانوادهاش،
یک پسر را،
یک خاندان را،
یک محله را،
و یک شهر را،
بی علی کرد و رفت.
فیلمش با عنوان «تصادف پاکبان شیرازی» پخش شده،
اما من خبر نشده بودم،
دلش را ندارم فیلم را ببینم،
اما دلم میخواهد حسینش را ببینم؛
پسر نه سالهاش را.
میخواهم ببینم پسر یک جوانمرد زحمتکش خرمشهری چه شکلی است!
فرزند یک شلمچهای مجاهد،
مگر نه اینکه؛
اَلکادُّ لِعِیالِهِ کَالْمُجاهدِ فی سَبیلِ الله... علی برای ما بزرگ بود هر چند نفهمیدیم،
خادم بود هر چند قدرش را ندانستیم،
نمیدانم شهرداری و شورای شهر شیراز چهقدر برایش مایه گذاشتهاند،
چهقدر پیگیر حق و حقوقش هستند؟
چهقدر پای حقش محکم ایستادهاند؟
علی زلفی صاحبنام نبود،
اما نامش صاحب دارد!
صاحب نامش «علی» است.
متولد شلمچه است، بچهی خرمشهر!
شلمچه و خرمشهر هم اعتبار دارند،
بنچاق دارند،
گردن همهمان حق دارند،
مبادا کوتاهی کرده باشم،
مبادا حلالم نکند،
مبادا ...