شعر نه در تقابل با تاریخ بلکه چشم در چشم تاریخ از غفلتهای بزرگ سخن گفت. از سیر و سلوک تاریخ در جان انسان بسیاری ازنادیده ها را ورق زد.
زنده یاد سیاوش کسرایی شاعر بزرگ و ملی ایران وقتی شتابزدگی ها و اقدامات اراده گرایانه اما آینده برباد ده سالهای نخستین انقلاب را دید اینگونه سرود: وای که غفلتی! غفلتی و انهدام ملتی! سی و شش سال از سرودن این قطعه از شعر هشدار دهنده سیاوش کسرایی میگذرد.
تو گویی که این سخن هنوز تازه است و چشم در چشم همه ما (حکومت گران و حکومت شوندگان) سخن میگوید و دلسوزانه و مهربانانه و میهن پرستانه درد و زیانهای بزرگ غفلتها ی بزرگ را به ما نشان می دهد.
غفلتها، ایران ما را به اینجا کشانده است بر سر دوراهی آسیب پذیری و انهدام و تشریک مساعی وتفاهم ملی! به قول آن بزرگ قلم و رسانه که روی در نقاب خاک کشیده شاعران بزرگ در عین حال برترین مورخان زمانه اند؛ و شاعر بزرگ ما سی و شش سال پیش هشدارهای خود را داد هشداری بزرگ با عنوان غفلت و انهدام ملت.
آن زمان این هشدارها شنیده نشد و ایران مسیری را که برای آن هموار کردند رفت و بالاترین هزینه ها را پرداخت و حالا باز دوباره آن هشدار فرا روی ماست.
فرا روی ملت و حاکمیت. چه باید کرد؟! پاسخ این چه باید کرد را باید از خرد ایرانی اخذ و نصب العین قرارداد و به آن عمل کرد. باید از گذشت روزگار آموخت. یادمان باشد که: هر که نامخت از گذشت روزگار هیچ نیاموزد زهیچ اموزگار. این سخن بزرگ تاریخ و چکیده خرد ایران زمین است که قبل از آن شاعر درباره اش هشدار داده است.
تفاهم ملی و اصلاحات مستمر در راستای مصالح ملی! عمل به این ضرورت امنیت و توسعه و تعالی ملی را به ارمغان میاورد در غیر این صورت تنش ها در مسیر پایان ناپذیری جان ها را فرسوده خواهد کرد. درود بر کسانی که شنوندگان نیکی هستند.