چاپ کردن این صفحه

مرثیه ای برای غم انگیز ترین شیاپچانگ المپیک های جهان

آوردگاه المپیک توکیو، امروز خود را با خلق یکی از تلخ ترین روزهای ایران معاصر پشت سرگذاشت.
 امروز همه ی جهانیان تراژدی پرپر شدن آرزوهای دو دختر تکواندوکار ایرانی را روی غم انگیز ترین شیاپچانگ توکیو دیدند. باید ایرانت را خیلی دوست داشته باشی تا همان لحظه ی آغاز رویارویی کیمیا علیزاده و ناهید کیانی تمام روح و جانت به لرزه در بیاید و بغض و اشک بی امان نصف جانت کند و تا همین جای کار هم خودت را بازنده ترین زنده ی جهان بدانی. اگر ایران را با همه مختصاتش دوست داشته باشی تا همین لحظه هم می دانی که این تنها مسابقه ای است که هم باخت آبی و هم باخت قرمز تو را بازنده اعلام خواهد کرد . مسابقه آغاز می شود، بیژن خراسانی گزارشگر مسابقه‌ با گزاره هایش نهاد ایرانی بودن تو را به سخره و صخره می کوبد. او برای اینکه خود را پیش مدیران ناکارآمد صدا و سیما همچنان متعهد نشان بدهد ، سعی می کند نامی از دیگر دختر ایرانی این مسابقه به زبان نياورد همان دختری که هوگوی آبی پوشیده و چند سال قبل تنها سهمیه زنان ایران را از مدال های تاریخ المپیک به ایران آورده است . برای این که هنوز هم ایرانی بودن خود را دوست داشته باشی، صدای بی اصالت گزارشگر تلویزیون را به صفر ارتقا می دهی تا ادامه مسابقه را لابلای اشک هایی که صحنه ی روبرویت را خیس کرده است، ببینی. می شود آنچه نباید. دست یک دختر ایرانی که لباس ناکجا آبادرا پوشیده و نام خود را با سه رنگ دوست داشتنی بر آن لباس درج کرده است،  در برابر دوست دیرین ایرانی اش بالا می رود اما نه مثل برنده ها.درست مثل دست همه نخبگان ایرانی که با وجود عشق به آب و خاکشان به خاطر باید و  نبایدهایی که می بینند و نمی خواهند، به نشانه ی تسلیم بالا می رود . کیمیای آبی بوش ناهید قرمز پوش را در آغوش می گیرد و چهره اش کوچکترین شباهتی به فرد پیروز مسابقه ندارد. حالا دیگر حتی اگر کمی هم ایرانت را دوست باشی می بینی و با تمام وجود حس می کنی که هر دو بازنده هستند و ما که این صحنه‌ها را می بینیم از همه بازنده تریم.
من نه به تحلیل هایی که از مخ های مختل آن طرفی و نه به تفسیر های برخاسته از عفونت مغزهای آنطرف تری ها کاری ندارم. حتی هیچ مسوولی را هم لایق و در تراز پرسیدن این سوال ها نمی دانم اما از آنها که ایران را مثل مادر خویش دوست دارند می پرسم:
بر ما چه رفته است که فکر کردن به مهاجرت به یکی از دوره  های سنی و فصل های زندگی مان بدل شده است؟

IMG 20210726 WA0004 rastinonline

بر ما چه رفته است که در همه ی گوشه ها و کوچه های جهانِ مهاجرت نامی از ما هست؟
بر ما چه می گذرد که خيل عظیمی از دانشمندان، دانشوران، نخبگان و برگزیدگان علمی مان بعد از تحصیل و تحقیق، تحقق ایده ها و آینده هایشان را آنسوی مرزهای کشورمان می جویند و می یابند.
بر ما چه می رود که این صحنه ها دارد برایمان عادی می شود. ما در کدام برهه از تاریخ اینقدر سرگشته و حیران بوده ایم و از هیچ زخم ضخیمی به ستوه نیامده ایم و  خسته نشده ایم.
و سوال های دیگری که پرسیدنش روح را مجروح تر  می کند...
1017 کلیک ها  دوشنبه, 04 مرداد 1400 06:48
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)