چاپ کردن این صفحه

آیا ریاست‌جمهوری برنی سندرز به سود ایران است؟

راستین آنلاین:محمد قوچانی در« سازندگی » با نگاهی تحلیلی به موضوع انتخابات ریاست جمهوری سال آینده آمریکا پرداخته و با محوریت سناتور دموکرات «برنی سندرز» پیروزی احتمالی وی در انتخابات پیش رو را مورد بررسی قرارداده است.

«راستین آنلاین» با این توضیح که انتشار تحلیل مذکوربه معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست،مطلب سردبیر « سازندگی » را باز نشر می کند.

 شکست دونالد ترامپ (در انتخابات ۲۰۲۰) به بخشی از رویای آمریکایی بدل شده است و اگر نه همه که دست‌کم بخش مهمی از ملت آمریکا در آرزوی پایان دوران ترامپ بسر می‌برند تا جایی که می‌توان گفت تحلیل تاریخی توماس فریدمن، روزنامه‌نگار آمریکایی پس از تقلب در انتخابات ۲۰۰۰ بار دیگر در حال تحقق است؛ فریدمن گفته بود دیگر یک آمریکا وجود ندارد و پس از تقلب به سود جورج بوشِ پسر، علیه ال‌گور ما با دو ملت در آمریکا مواجه هستیم. در واقع شکاف ملی در ایالات متحده آمریکا همزاد تاسیس این کشور است.

آمریکا همواره دو چهره داشته است: آمریکای لیبرال و آمریکای محافظه‌کار. آمریکای رنگین‌پوست و آمریکای سفیدپوست، آمریکای کاتولیک و آمریکای پروتستان، آمریکای انگلوساکسون (انگلیسی و آلمانی‌تبار) و آمریکای لاتین (ایتالیایی و اسپانیایی‌تبار)، آمریکای برخاسته از مهاجران اروپای جنوبی و آمریکای برخاسته از مهاجران اروپای شمالی. آمریکای کشاورز و آمریکای کارخانه‌دار، آمریکای دموکرات و آمریکای جمهوریخواه. این شکاف ملی تا جایی پیش رفت که به جنگ‌های داخلی مشهور به جنگ‌های انفصال منتهی شد و ایالات متفق آمریکا را در برابر ایالات متحد آمریکا قرار داد. اما با عبور از دوران جنگ داخلی و نبرد نظامی، مبارزه داخلی در ایالات متحده به نبرد سیاسی منتقل شد. دوگانه‌هایی مانند کندی/نیکسون و ال‌گور/بوش و احتمالا سندرز/ترامپ تداوم همان نبرد نظامی در عرصه سیاسی است. هنوز روشن نیست در ماراتن درونی حزب دموکرات آمریکا به عنوان پایگاه لیبرالیسم آمریکایی در مصاف با محافظه‌کاری آمریکایی کدام شخص پرچمدار مبارزه با دونالد ترامپ در سال ۲۰۲۰ می‌شود.

به نظر می‌رسد شانس برنی سندرز به دلایلی از جمله یهودی بودن در عین صهیونیست نبودن (سندرز منتقد جدی اسرائیل است) و سوسیالیست بودن (سندرز به منتهی‌الیه چپ حزب دموکرات آمریکا نزدیک است) شانس او بالا نباشد. اما بدون شک این انتخابات یکی از سرنوشت‌سازترین انتخابات آمریکا، بلکه جهان است و گویی نه فقط ملت آمریکا که دولت‌ها و ملت‌های دیگری نیز دوست داشتند در این انتخابات حق رای داشتند تا دونالد ترامپ را از کرسی ریاست‌جمهوری به زیر بکشند!

احساسی که در بسیاری از کشورها؛ فرانسه، آلمان، ایران و... وجود دارد و از سوی دیگر بسیاری از کشورها؛ روسیه، اسرائیل، عربستان و... در کمپین ترامپ قرار دارند. اما مصلحت ملی ایران در کجای این درام سیاسی قرار دارد؟ ما ایرانیان به هر میزان که رویاپروری می‌کنیم باید واقع‌بین هم باشیم و بدانیم در کدام زمین بازی می‌کنیم:

دونالد ترامپ از منظر لیبرالیسم سیاسی یکی از رسواترین روسای جمهور ایالات متحده آمریکاست.

۱ با معیارهای روشنفکری نیویورکی (پایگاه روشنفکری آمریکا) ترامپ یک شرمساری برای تاریخ آمریکاست: پوپولیستی منحط و فاسد که اگر «جورج بوشِ پسر» متهم به تقلب در درون نظام سیاسی آمریکا بود دونالد ترامپ مشکوک به نفوذ و تقلب خارجی؛ نفوذ روسیه در انتخابات، بزرگترین مدعی دموکراسی آمریکایی است. زن‌ستیزی ترامپ در جامعه‌ای که فمینیسم در آن در حال پیشروی است و سرمایه‌داری قماربازانه‌ی او در جامعه‌ای که سوسیالیسم در آن در حال احیاء است، ترامپ را بیش از پیش بی‌اعتبار می‌کند.

۲ اما از منظر پوپولیسم سیاسی ترامپ سیاستمداری عوام‌پسند است: او ناسیونالیسم آمریکایی را احیا کرده است و با شعار آمریکا برای آمریکایی‌ها سعی کرده که از خروج کار و سرمایه از ایالات متحده جلوگیری کند و رشد اقتصادی آمریکا را افزایش دهد. ترامپ به همان اندازه که از لیبرالیسم آمریکایی به دور است، از نومحافظه‌کاری هم فاصله دارد و در واقع با ایده مشترک این دو جریان که صدور ارزش‌های آمریکایی به‌خصوص دموکراسی است، مرزبندی دارد و همچون یک کاسب حرفه‌ای معتقد است آمریکا فقط باید در کشوری دخالت کند که یا هزینه‌اش را تامین می‌کند یا سود لازم را به جیب آمریکا بریزد. در واقع شعار «نه سوریه، نه عراق» در ایالات متحده آمریکا این بار از موضع راست (و نه چپ آمریکایی) طرفدار پیدا کرده است و نه فقط روشنفکران که عوام آمریکا با هزینه‌هایی که «جورج بوشِ پسر» بر جیب ملت آمریکا تحمیل کرده است، مخالفت می‌کنند. همین ترامپ است که بدون توجه به آینده دموکراسی در کره شمالی به مصالحه با دیکتاتور آن می‌نشیند یا تلاش می‌کند نیروهای آمریکایی را از سوریه خارج کند. از پرداخت هزینه‌های ناتو سرباز می‌زند و نهاد علمی و فرهنگی ملل متحد؛ یونسکو را خوار می‌شمارد.

۳ با وجود این مهمترین تناقض دونالد ترامپ درباره‌ی ایران رخ می‌دهد: لابی صهیونیسم (که در قامت برنارد کوشنر داماد ترامپ در کاخ سفید حضور دارد) و وهابیسم (که متحد تاریخی پروتستانتیسم آمریکایی است) مانع از سیاست خارجی یکپارچه ایالات متحده آمریکا درباره ایران می‌شود. دونالد ترامپ بی‌تردید یک نومحافظه‌کار نیست چراکه به لحاظ شخصی با راست مسیحی و تبشیری (که در چهره مایک پنس نایب رئیس‌جمهوری آمریکا متبلور است) نسبتی ندارد و ناپرهیزگارتر از آن است که از لحاظ ایدئولوژیک یک جمهوریخواه مسیحی باشد. ترامپ پراگماتیستی ناسیونالیست است که در هروله میان جناح راست حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه به‌سر می‌برد. اما لابی بنیادگرایی مذهبی در آمریکا (و متحدان صهیونیست و وهابیت آن در اسرائیل و عربستان) سیاست خارجی ترامپ درباره ایران را در اختیار گرفته‌اند. به صهیونیست‌ها و سعودی‌ها باید مجاهدین خلق را هم افزود که به عنوان بقایای جریان بنیادگرای سکولارشده و قدرت‌طلب از طریق سیاستمداران تندرویی مانند جان بولتون، عقلِ ترامپِ بی‌عقل را در سیاست خارجی دزدیده‌اند.

این یک ائتلاف خطرناک علیه موجودیت «ایران» فراتر از هر ایدئولوژی سیاسی است که در آن هم ملیت و هم مذهب شیعه به عنوان مذهبی معتدل در برابر انواع تفکر سلفی اعم از سنی (وهابیت) یهودی (صهیونیسم) و مسیحی (پروتستانتیسم) قرار می‌گیرد. چراکه پیوند ایران و تشیع از زمان حکومت صفویه این گذرگاه تاریخی میان شرق و غرب را از دست تطاول زمانه محفوظ داشته است و نه فقط در برابر امپراتوری عثمانی که در برابر حکومت ایدئولوژیک وهابیت سعودی هم محفوظ نگه داشته است. این یک بحث استراتژیک است که ایران مسلمان و شیعه از عهد صفویه همواره مانع جدی حاکمیت بنیادگرایی بر خاورمیانه بوده است. اتحاد ایران و اروپا در زمانه‌ی شاه عباس کبیر مانع از انحصار و اتحاد اسلام در خلافت عثمانی شد و پس از فروپاشی آن خلافت ۵۰۰ ساله هم این حکومت ایران بود که به عنوان دیرپاترین دولت جهان و دیرپاترین دولتِ مسلمان در برابر شیوع سلفی‌گری سنی به شکل وهابی-سعودی ایستاد و با وجود استعمار جغرافیایی قلمرو سیاسی خویش، نفوذ معنوی خود از خلیج فارس تا دریای مدیترانه را حفظ کرد.

راست مسیحی حاکم بر دولت ایالات متحده آمریکا با دستیاری مجاهدین خلق و با پشتوانه سعودی‌ها و صهیونیست‌ها و با بازی دادن سلطنت‌طلبان پهلوی می‌کوشند این چهره ایران را از مانیتورهای سیاست در سیاست خارجی آمریکا پاک کنند و سیاستمداری عامی به نام دونالد ترامپ را به انحراف ببرند. البته احتمالا اتحاد ترامپ با نومحافظه‌کاران مقطعی و تا انتخابات ۲۰۲۰ خواهد بود. ترامپ به علت فقدان عمق ایدئولوژیک در نظام سیاسی آمریکا نیازمند نومحافظه‌کاران است و ممکن است در دولت دوم خود از آنان عبور کند و به همان اندازه که نومحافظه‌کاران به نیابت ریاست جمهوری مایک پنس دل بسته‌اند، ترامپ نیز از این فاشیست مسیحی در کنار دست خود نگران است. اما این خطای راهبردی ترامپ که او را از موقعیتی پراگماتیست به جایگاهی ایدئولوژیک علیه ایران تنزل می‌دهد، می‌تواند پاشنه آشیل او هم باشد. رودررویی آمریکای ترامپ با اروپا از اجلاسیه نیویورک تا نشست ورشو قمار بزرگی است که هر چه ترامپ در قماربازی ماهر باشد، معلوم نیست در ادامه بازی موفق شود.

۴ ترامپ همزمان با استراتژی فشار بر ایران استراتژی مهمتری را نیز در دستور کار قرار داده است و شاید اصولا فشار بر ایران جزئی از استراتژی بزرگ‌تر او در منطقه خاورمیانه باشد: یهودیت در آمریکا گرچه در کمیت از مسیحیت سیاسی عقب است اما در کیفیت نفوذ سیاسی قدرتمندتر است. بزرگترین شهر یهودی‌نشین جهان نه تل‌‌آویو که نیویورک است و ارض موعود یهودیان در عمل نه اسرائیل که آمریکاست. از نظر الهیاتی نیز پروتستانتیسم نوعی مسیحیت یهودی یا صهیونیستی است که موعودگرایی مسیحی را با موعودگرایی یهودی پیوند می‌زند. در تاریخ الهیات مسیحی می‌خوانیم که پروتستانتیسم بازگشت به عهد قدیم است و احیای سنت یهودیت در برابر نهاد کاتولیک رومی.

این فرقه مذهبی و شاخه‌های مختلف آن به خصوص کلیسای انجیلی در سیاست خارجی آمریکا نفوذ ایدئولوژیک دارد و به گفته برخی کارشناسان با توجه به رسالت تبشیری آن (یعنی رسالت دعوت به مسیحیت که مشابه رسالت دعوت در تفکر جهادی اخوانی و وهابی است) نقش مهمی در رای دادن آمریکایی‌ها به دونالد ترامپ داشته است. اکنون ترامپ با تثبیت اسرائیل باید وام این جریان به خویش را ادا کند: تغییر جهت‌گیری اعراب از دشمنی با اسرائیل به ایران اسم رمز این تناقض سیاسی ترامپ در مواجهه با ایران است. هدف از کنفرانس ورشو نه همچون گودالوپ تعیین تکلیف رژیم سیاسی ایران که تعیین تکلیف رژیم سیاسی اسرائیل با معامله بزرگ قرن (صلح اعراب و اسرائیل) بود که البته با گاف‌های دیپلماتیک نتانیاهو ناکام ماند. اما استراتژی اصلی ترامپ در معامله قرن در درازمدت نه ایران که اسرائیل است.

۵ در چنین شرایطی ما نباید دچار خوش‌بینی مفرط از تحولات سیاسی داخلی آمریکا شویم. هر دو جریان سیاسی فکری محافظه‌کار در حزب جمهوریخواه و لیبرال در حزب دموکرات برای ایران تهدیدآمیز هستند و نومحافظه‌کاری محل آشتی این دو محفل فکری رقیب است. راست مسیحی متحد طبیعی جنبش‌های سلفی در رژیم صهیونیستی و سعودی است و چپ لیبرال هم به علت نگاه انترناسیونالیستی خود و رسالت روشنفکرانه‌ای که برای توسعه حقوق بشر احساس می‌کند، در نهایت به مداخله‌جویی دست می‌زند. از این جهت حتی سیاستمداری مانند هیلاری کلینتون هم برای ایران خطرناک بود. از سوی دیگر سیاستمدارانی ماند برنی سندرز و الیزابت وارن به جز یهودی بودن سندرز و زن بودن وارن، هم به علت گرایش‌های شدید سوسیالیستی شانس کمی برای متقاعد کردن جامعه سنتی محافظه‌کار آمریکایی به رای دادن به خود دارند. آنان نماد پوپولیسم چپ در برابر پوپولیسم راست هستند که سوسیالیسم را در برابر فاشیسم قرار می‌دهند. از این رو دل بستن به تحولات سیاسی داخلی آمریکا و شرط بستن روی اسب برنده یک خطای استراتژیک است.

در تاریخ معاصر ایران نیز ما از تجربه حکومت پهلوی عبور کرده‌ایم که فکر می‌کرد با حمایت از دوستان خود در کاخ سفید (به طور مشخص ریچارد نیکسون و لیندون جانسون در برابر جان‌اف‌کندی و جیمی کارتر) می‌تواند اقتدار خود را حفظ کند. ایران البته همواره نشان داده است که در تحولات سیاست داخلی آمریکا کشور مهمی بوده است. نقش انقلاب اسلامی و گروگانگیری در سقوط دولت کارتر و ماجرای مک فارلین و ایران کنترا ایجاد بحران برای دولت ریگان نشان داد که ایران کشور بی‌اهمیتی نیست.

۶ با این پشتوانه تاریخی تنها استراتژی ما در برخورد با سیاست داخلی آمریکا باید تلاش برای مقابله با امپریالیسم آمریکایی و تقویت ناسیونالیسم آمریکایی باشد. آمریکا زمانی در برابر استعمارگری اروپا از این شانس و اقبال نزد ملت‌ها برخوردار بود که در امور داخلی آنها مداخله نمی‌کرد و براساس دکترین مونروئه فقط در قاره خود محدود بود. جنگ‌های جهانی، امپریالیسم را از مرحله استعمار سنتی به استعمار نو ارتقا داد و آمریکا در رأس آن قرار گرفت گاه به نام تبلیغ ارزش‌های آمریکایی و گاه به کام سوداگری سرمایه‌داری آمریکایی. اکنون اما زمان بازگشت آمریکا به آمریکاست. فرصت تضادهای داخلی و شکاف‌های ملی در آمریکا بهترین زمان برای ملت‌های دیگر است که ناسیونالیسم را در برابر امپریالیسم آمریکایی قرار دهند. این گمان که با تقویت سوسیالیست‌ها در آمریکا عصر ترامپ پایان خواهد یافت و آمریکا بار دیگر به برجام بازخواهد گشت، یک خطای راهبردی است.

شانس سوسیالیست‌ها برای قدرت گرفتن در ایالات متحده آمریکا کم است. نظام سیاسی آمریکا برای حاکمیت سوسیالیست‌ها طراحی نشده است. رای‌گیری الکترال تنها شکل عریان این نظم سیاسی پنهان است. دموکراسی در آمریکا بدون جمهوری معنا ندارد و جمهوری مهمتر از صندوق رای است. موقعیت برنی سندرز در آمریکای ۲۰۲۰ مشابه موقعیت میرحسین موسوی در ایران ۱۳۸۸ است؛ غلبه‌ی رمانتیسم سیاسی بر رئالیسم سیاسی، غلبه آرزوها بر واقعیت‌ها، پندارهای روشنفکرانه بر واقعیت‌های توده‌ها. در این میان شاید یک سیاستمدار دموکرات مسیحی لیبرال همچون جوبایدن بیش از یک روشنفکر دموکرات یهودی سوسیالیست بتواند برجام را زنده کند اما معلوم نیست جوانان چپ‌زده دموکرات آمریکا به یک لیبرال پیر رای دهند.

با وجود این مقاومت ایران در برابر آمریکا با اصلاح نظام اداری کشور و تقویت قوه اجرایی و دولت می‌تواند درنهایت به ترامپ ثابت کند که در مشورت برای تعیین سیاست خارجی‌اش درباره‌ی ایران با افراد ناکارآمدی مشورت کرده است. سلطنت‌طلبان و مجاهدین خلق دروغ‌گوترین مشاوران برای دولت آمریکا درباره‌ی ایران هستند که ترامپ را از چاله به چاه می‌اندازند. از سوی دیگر سعودی‌ها و صهیونیست‌ها هم در فکر حل مشکلات خود هستند و نه دولت و ملت آمریکا. ایران می‌تواند اتحاد عربی – عبری – غربی را بشکند. بدیهی است جدا کردن ترامپ از اسرائیل به سختی طلاق داماد و دختر ترامپ است! اما نقش تاریخی ایران در انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا شکست پروژه نهایی دولت ترامپ است تا رئیس‌جمهور آینده آمریکا – هر کس که باشد چه ترامپ چه سندرز و چه بایدن – بداند که تغییر استراتژی در خاورمیانه به این راحتی نیست و هزینه دارد. آن‌گاه حتی دونالد ترامپ هم به برجام و فراتر از برجام بازخواهد گشت. ترامپ در سال ۲۰۲۰ شکست خواهد خورد حتی اگر رئیس‌جمهور شود چراکه از دو حالت خارج نیست: یا رئیس‌جمهور نمی‌شود یا ماه عسل او با نومحافظه‌کاران به پایان خواهد رسید و سیاست‌های «ترامپ اول» پایان خواهد یافت و با ظهور «ترامپ دوم» عصر نوملی‌گرایی آغاز خواهد شد و ایران می‌تواند در آن روز بی‌هیجان‌زدگی نقش مهمی در سیاست داخلی آمریکا و نیز سیاست خارجی خود داشته باشد.

۷ ایران می‌تواند با بازی دقیق در عراق، سوریه، لبنان، یمن و بحرین و در هماهنگی با ترکیه و به‌خصوص مصر به محاصره استراتژیک اسرائیل و عربستان بپردازد و ثابت کند که در خاورمیانه بدون آمریکا نیز می‌توان از صلح و دموکراسی و توسعه سخن گفت. توازن تاریخی این منطقه در توازن ایران و ترکیه است: همان‌گونه که توازن اروپا در توازن فرانسه و آلمان است: نوعثمانی‌گری بدیلی بهتر از نوصفوی‌گری ندارد: حکومتی‌ ملی که مذهب و سیاست در آن مستقل اما متحدند...

درک این موقعیت ملی در شرایط کنونی ایران یک ضرورت برای بقای ایران است. در شرایطی که رسانه‌های غربی و شبه‌غربی و عربی و شبه‌عربی موج بزرگی علیه نظم و ثبات سیاسی ایران را هدایت می‌کنند بحران‌های اجرایی و اقتصادی ارتش پنهان ائتلاف علیه ایران هستند که در بازارهای ایران در حال جنگ هستند. ناکارآمدی اجرایی و ناهماهنگی سیاسی جنود دشمن و سلاح آن در القای یأس است. به جای دل بستن به رقابت‌های خارجی باید استراتژی ملی خود را بازسازی کنیم. همان استراتژی ملی‌ای که از چهارصد سال قبل از حکومت صفویه تا نهضت مشروطه و از چهل سال قبل پس از سقوط سلطنت و تأسیس جمهوریت در ایران شکل گرفته است.

انتهای پیام /  101
2291 کلیک ها  جمعه, 03 اسفند 1397 14:59
این مورد را ارزیابی کنید
(2 رای‌ها)

بیشتر بخوانید 101

موارد مرتبط