پدر و مادر به کسب و کار خود افتخار میکنند و پشتوانه 30 سال تجربه در زمینه خودکشی را به دوش میکشند. آنها در مغازه خود به افرادی که قصد خودکشی دارند خدمات ارائه میدهند. این خانواده حتی به مشتریان خود مشاوره خودکشی هم میدهند و انواع و اقسام روشهای مختلف برای پایان دادن به زندگی فلاکتبارشان را به آنها پیشنهاد میکنند.شعار معروف آنها این است که «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» و هر کدام از اعضا خانواده نقشی در این مغازه دارند. پسربزرگ خانواده که از افسردگی شدید رنج میبرد مشغول اختراعات جدید است که مرگ را برای مردم راحتتر کند و مادر و پدر شدیدا به او افتخار میکنند. دختر خانواده که مرلین نام دارد از افسردگی و ضعف خودباوری رنج میبرد و دوست دارد هرچه زودتر به سن قانونی رسیده و خودکشی کند. اما در میان این خانواده پسر کوچکی به نام آلن متفاوت نسبت به تمام مردم آن سرزمین فکر میکند. آلن بر خلاف جامعه خود، میخندد، بازی میکند و با رقص و آهنگ شاد است و تمام سعی او این است که این حس را نیز به دیگران منتقل کند. در اصل ماجرای نمایش بیشتر حول آلن میگردد. پدر و مادر از وجود این فرزند سرخورده هستند و او را باعث کاهش مشتریان و سرافکندگی خود میدانند. آنها آلن را که هم رنگ جماعت نشده است را مدام سرزنش میکنند و از جنب و جوشهای کودکی برحذر میدارند.
مغازه خودکشی جامعهای را نشان میدهد که آنقدر ناامید و افسرده است که حتی باخت تیم ملی و امتحان نهایی باعث خودکشی آنها میشود. جامعهای خالی از امید که تنها راه رستگاری خود را در خودکشی میبینند.این جامعه در یاس فرو رفته خنده و شادی و امید را برنمیتابد و بر علیه آن قیام میکند.
متن مغازه خودکشی یک فانتزی سیاهِ تکاندهنده است که با دکور مناسب، گریمهای قابل توجه و بازیهای روان توانست مقصود خود را به تماشاگر القا کند. وحید آقاپور که نقش پدر خانواده را بر صحنه برده، به خوبی نشان دهنده نسلی است که بر سنتهای خود پافشاری میکند و شکسته شدن خطوط قرمز توسط آلن را سرزنش میکند. اتفاقی که در جامعه کنونی ما به خوبی دیده میشود و شکاف نسلها در آن دیده میشود. از طرفی در داستان دختری به نام مرلین وجود دارد که نشان دهنده دو چهره متفاوت است، نقش مرلین را سحر مختارزادگان بر عهده داشت و به خوبی توانست دو چهره متفاوت از خود ارائه دهد.مرلین در ابتدای نمایش چهرهای از الهه مرگ بود، کسی که در زمان تولد 18 سالگیش توسط پدر سمی به او تزریق شد تا با بوسههای خود مرگ را به مردم تقدیم کند، اما با حضور معلمی که عاشقش بود چهره دیگرش نمایان شد و از الهه مرگ به الهه عشق تغییر مسیر دارد. او دیگر حاضر نبود تا مرگ را تقدیم عزیزترین شخصی که میشناسدکند. آلن نیز در این میان مثل همیشه یاریرسان او بود، زمانی که سم داخل سرنگ را با 37 میلی لیتر گلوکز عوض کرد تا به جای آنکه بزاق دهان مرلین سمی شود، شیرینی عشق در آن جاری شود.
مغازه خودکشی به مخاطب خود نشان داد که با کوچکترین اتفاقات مثبت میتوان شاد بود. این تئاتر به مخاطب خود فهماند که هر کسی باید از خود شروع کند. وقتی تک تک افراد جامعه امید به زندگی داشته باشند و از کوچکترین لحظات زندگی خود لذت ببرند دیگر افسردگی و ناامیدی در آن جای نخواهد داشت. راهی که آلن به همه خانواده خود نشان داد همین موضوع بود،آلن حتی بعد از رفتنش به موناکو و دور بودن از خانواده عشق خود را دریغ نکرد و با نامههای خود که بیشتر حاوی جکهای خندهدار بود در پی تغییر فضای خانواده خود بود.
اما در خصوص مغازه خودکشی میتوان گفت که پایانش بر آغازش برتری داشت. جایی که پدر همچنان با پافشاری بر سنتهای خود در پی کشتن آلن میرود. این بخش از نمایش ضربهنهایی را به مخاطب وارد میکرد. آلن از پنجره به بیرون پرتاب میشود مرلین و پدری که میخواست او بمیرد به کمکش میآیند، اما آلن آگاهانه و با خندهای از رضایت طناب را رها کرده و به زندگی خود پایان میدهد. پایانی که نشان از رستگاری آلن دارد. او بخاطر تغییر جامعه خود و روشن کردن نور امید در جامعه راضی بود و به مانند یک فرشته که ماموریت خود را پایان یافته تلقی میکند به مرگ میرسد تا یادش همواره در ذهن همه به عنوان چهرهای امید بخش و اهدا کننده زندگی دیده شود.
پایان تئاتر مغازه خودکشی رستگاری در شهری را نشان میداد که دیگر به خودکشی فکر نمیکردند و از هر چیز کوچکی حتی از عنکبوت سمی لذت میبردند.