چرا باید اثار کلاسیک را خواند؟

بعضی کتاب ها همیشه خوانده می شوند. متون مقدس و کتاب های دینی به راحتی این ویژگی را به خود اختصاص می دهند اما کتاب های دیگری هم هستند که در میان نسل های متعدد ماندگار می شوند و مخاطبان آنها را می خوانند. خواندن تنها واژه ای نیست که به این دسته از آثار می توان نسبت داد، بلکه آنها سهم زیادی در فرهنگ خوانش نسل ها بازی می کنند. هر چند یک نسل سلیقه ویژه خود را دارد اما برخی آثار میان چندین نسل مخاطب پیدا می کنند و در فهرست پرفروش های بازار طی سال های متمادی و حتی قرن ها قرار می گیرند.

اما این آثار چه ویژگی هایی دارند که می توانند حصار زمان و مکان را بشکنند و مخاطبانی از سنین تا نژادها و فرهنگ های مختلف را به خود جذب کنند؟ با علی اصغر حداد، مترجم نام آشنای آثار فرانتس کافکا، درباره راز ماندگاری این دسته از آثار صحبت کردیم. هر چند صحبت مان به بازار نشر و پرفروش ها و حتی ترجمه که حوزه تخصصی او است، کشیده شد.

علی اصغر حداد

علی اصغر حداد

 

در طول سال وقتی به آمار پرفروش های حوزه کتاب نگاه می کنیم، بین عناوین جدید، همیشه شماری از کتاب های قدیمی را می بینیم. بیشتر این کتاب ها هم جزو ادبیات کلاسیک ایران و جهان محسوب می شوند. کتاب هایی از نویسندگانی مثل داستایفسکی، پروست و ... چرا این کتاب ها هنوز این همه خواننده دارند؟


- در این فهرست ها سوءتفاهم پیش می آید. مثلا «شازده کوچولو» پنجاه سال است که خواننده دارد و باز هم خواهان خواهد داشت. این موضوع به معنای ماندگار بودن کتاب ها نیست. ممکن است کتاب هایی به بازار بیایند و از شازده کوچولو پرفروش تر هم باشند اما مثلا طی پنج سال از یادها بروند. آماری ندارم، اما می توانم بگویم که پرفروش بودن با ماندگار بودن فرق دارد. شازده کوچولو ماندگار است اما «هری پاتر» پرفروش است و تصور نمی کنم که بیست سال دیگر نوجوانان آن را بخوانند.

تفاوت ماندگاری با پرفروش بودن چیست؟ چرا کتاب هایی که به آنها اشاره کردم - به قول شما - ماندگارند و به همین دلیل پرفروش، اما بعضی کتاب ها فقط در دوره ای خاص پرفروش می شوند؟



- این تفاوت به محتوا بر می گردد. آنچه - مثلا - از شازده کوچولو کتابی می سازد که نسل های مختلف آن را می خوانند و ماندگارش می کند، محتوای انسانی آن است. شازده کوچولو به جغرافیای خاصی وابسته نیست و حس مشترک تمام افراد را با زبانی زیبا بیان می کند؛ زبانی که بدیع است و تا پیش از آن، این نحوه بیان مطلب وجود نداشته است. شیوه نوشتن کتاب به گونه ای است و موضوع مهم و گسترده آن به نحوی در یک متن خلاصه و بدیع گرد آمده که خواننده با خودش می گوید: «چرا من شازده کوچولو را ننوشتم.»

منظورتان این است که مخاطب با کتاب و نویسنده اش هم ذات پنداری می کند چون می بیند حرف خودش در کتاب گفته شده است؟


- بله، خواننده با خودش می گوید: «چرا این به ذهن من نرسید.» بدیع بودن و عام بودن یک اثر یعنی این که مخاطب، خود را در متن آن ببیند. علاوه بر این، عوامل بسیار دیگری نیز هست که باعث می شود کتابی ماندگار شود و ماندگار شدن هم لزوما پرفروش شدن نیست. مثلا «دن کیشوت» در ایران کتاب ماندگاری است و در آینده هم خواهد بود اما پرفروش نیست. این کتاب به دلیل ساده ای پرفروش نیست و آن موجود نبودن کتاب در بازار است. به همین دلیل، ماندگار بودن با پرفروش بودن یکی نیست که این مسئله به نوبه خود خوب است چون تشخص کتاب را نشان می دهد.

 

وقتی به کتاب های توی بازار نگاه می کنیم، می توانیم بفهمیم که ماندگار می شوند یا نه؟ متر و معیار مشخصی برای تشخیص آنها وجود دارد؟


- ماندگاری آنها الان مشخص نمی شود. مثلا شاعران معاصر ما همه می خواستند و می گفتند که می خواهیم ماندگار شویم اما نسل های بعد این امر را تعیین کردند. ما امروز نمی توانیم بگوییم که اخوان ثالث را سیصد سال بعد هم خواهند خواند اما درباره اشعار حافظ می توانیم بگوییم که تا سال های سال خوانده خواهند شد. باید زمان بگذرد برای این که بگوییم کتابی ماندگار خواهد شد یا خیر، معیار دقیقی وجود ندارد.

یعنی حتی بدیع بودن اثر که به آن اشاره کردید، برای تشخیص ماندگاری اثر معیار نیست؟


- چرا؛ ممکن است بدیع بودن معیار باشد اما کتاب های بدیعی هم داشته ایم که دیده نشده اند.

شاید خوب معرفی نشده اند.


- درست است؛ این امکان وجود دارد چون بدیع بودن یک اثر به تنهایی کافی نیست. مثلا اگر آقای قاضی از شازده کوچولو ترجمه خوبی ارائه نمی کرد، شاید این اثر ماندگار نمی شود. عوامل گوناگونی در رغبت افراد به کتاب موثر هستند. مثلا چرا ایرانی ها به حافظ علاقه دارند؟ گفته می شود که حافظ عصاره شعر فارسی را تا زمان خود در غزل خلاصه و روح ما ایرانی ها را در آن نمودار کرده و به این دلیل اقبال به او زیاد بوده و هست. یک کتاب ممکن است مشکل روز جامعه را مطرح و حتی برایش راه حل ارائه کرده باشد، بدیع باشد، خوب ترجمه شده باشد و خیلی چیزهای دیگر. همه اینها با هم رغبت به خواندن آن را در مخاطب ایجاد می کنند و هیچ کدام به تنهایی شرط کافی برای ماندگاری آن نیستند.

 

شاید پرفروش بودن یک کتاب بتواند پیامی از طرف مخاطب به نویسنده آن باشد؛ مثلا این که سلیقه من این است که تو نوشته ای. نویسنده باید به این مسئله توجه کند و سلیقه مخاطب و بازار را در نظر بگیرد؟ اصلا توجه به این مسئله تاثیری در ماندگاری اثر او دارد؟


- نویسندگان نباید به این مسئله توجه کنند. نویسنده ای که به بازار نگاه می کند و می بیند از چه چیزی اقبال می شود تا به سمت آن برود، نویسنده خوبی نیست و کارش هم ماندگار نمی شود. نویسنده اگر می خواهد ماندگار شود، حداقل باید یک شرط را رعایت کند و آن این است که به بازار کاری نداشته باشد.

این که شما می گویید، درباره انتخاب یک اثر برای ترجمه هم صدق می کند؟


- بله؛ در ترجمه آثار خارجی هم همین طور است. این دو موقعیت را با هم مقایسه کنید: من مترجم یک بار کتابی را به دلیل پرفروش بودن برای ترجمه انتخاب می کنم و بار دیگر به دلیل علاقه شخصی ام. مسلما کتابی را که به آن علاقه و تمایل دارم، بهتر ترجمه می کنم. اگر دنبال محتوا هستم نباید به فروش نگاه کنم. همانطور که نویسنده در آفرینش اثر باید به خودش رجوع کند، مترجم هم باید به خودش رجوع کند.

چرا در کشور ما موجی ایجاد شده است که در حوزه داستان و رمان بیشتر ترجمه ها دیده می شوند تا تالیف ها؟


- دلیل آن پیچیده است. اگر امروز به عرصه نشر در جهان هم نگاه کنید، نویسنده هایی به بزرگی نویسنده های نیمه دوم قرن نوزدهم نمی بینید. در آن دوره بالزاک، دیکنز، فلوبر، تولستوی، داستایفسکی و ... حضور داشتند. در قرن بیستم هم نویسندگان بزرگ کم داریم. شاید دوره ما دوره پرورش دهنده رمان نویس نیست. البته من نمی خواهم نتیجه بگیرم که دوره رمان به سر آمده و رمان مرده است. اصلا این را قبول ندارم اما نویسنده بزرگ در جهان کم است. در ایران هم کم است.

ضمن این که برای نویسنده خوب بودن باید یک نویسنده بیست و چهار ساعته باشیم. اگر قرار است من کتاب بنویسم، نباید شغل دیگری داشته باشم؛ یعنی باید حرفه ام نویسندگی باشد. البته در چنین شرایطی معمولا خانواده نویسنده قربانی کار او می شود چون فرصت رسیدگی به آنها را ندارد. ما ممکن است بگوییم مثلا کم خرج می کنم اما می خواهم سه سال روی نوشتن یک کار وقت بگذارم اما باز هم به دنبال خواننده هستم؛ یعنی باید کارم خوانده شود. ولی وقتی نویسنده اطمینان نداشته باشد که به او فرصت سه ساله داده می شود یا بعد از سه سال کتابش مجوز چاپ و نشر می گیرد، دیگر تمایلی به نوشتن برایش باقی نمی ماند. نکته دیگر این است که در اجتماع هم ما مشکل داریم. الان جامعه ما جامعه نویسنده پسندی نیست.

 

حتی نمی توانیم رمان هایی را که برنده جوایز داخلی و خارجی می شوند، ماندگار بدانیم؟


- گاهی میان آنها می توان آثار ماندگاری دید اما نفس جایزه گرفتن چیزی را نشان نمی دهد. اعطای جایزه نوبل هم چند درصدی جنبه سیاسی دارد؛ یعنی جایزه را سلیقه ای می دهند.

اما همیشه کتاب های خارجی که جایزه می گیرند، به فارسی ترجمه و پرفروش می شوند.


- این از کارهای عجیب و غریب حوزه نشر ماست که انجام می شود. این کتاب ها زود ترجمه می شوند و معمولا هم ترجمه شان خوب نیست. مترجم فکر می کند اگر آنها را ترجمه کند، کتابش جزو پرفروش ها قرار می گیرد و شناخته می شود اما این کتاب ها در بلندمدت پرفروش نخواهند بود. البته باید به این مسئله هم دقت کرد که مترجمان هم آدم هستند و دغدغه معیشت دارند و گاهی این دغدغه است که به کار لطمه می زند.

نکته دیگری که وجود دارد این است که مترجمان ایرانی کتاب را از زبان دوم - مثلا انگلیسی - به فارسی برمی گردانند. این کار هفتاد سال پیش شروع شده و متاسفانه ادامه دارد. کارهای بسیاری به این شکل ترجمه شده که بهتر بود نمی شد.

می توانید برای آن مثال بزنید؟


- برای این که به همکاران هم نسلم بر نخورد، مثالی از فردی بزرگتر می زنم. مثلا آقای شاملو رمان «دن آرام» را از زبان دیگری ترجمه می کند. وقتی به او می گوییم مترجمی، می گوید آن را نوشته ام. وقتی هم می گوییم نوشته ای، می گوید ترجمه کرده ام. این عمل مصداق بارز بی احترامی تمام به اثر عظیم یک نویسنده دیگر است. همیشه از خودم می پرسم که اگر شاملو زنده بود و یک نفر به او می گفت کسی شعر شما را به ترکی ترجمه کرده و من از ترکی به انگلیسی ترجمه اش کرده ام؛ شاملو به او چه می گفت!

برای من همیشه سوال است که چرا افراد باسواد این کار را می کنند و به جای آن، سراغ زبان و ادبیاتی نمی روند که به آن مسلطند. من که هرگز روسیه نرفته ام و فضای سن پترزبورگ را تجربه نکرده ام و زبان آن را نمی شناسم، وقتی داستان روسی را از آلمانی ترجمه می کنم، تنها جسم جمله ها را ترجمه می کنم و روح آنها را نمی بینم. این کار در درازمدت از ماندگاری اثر جلوگیری می کند. اما شخصی که روسی می داند، به خصوص اگر آن شهر را دیده و احیانا چند سال هم در آنجا زندگی کرده باشد، از اثری که ترجمه می کند، تصویری دارد و تنها لغت ها نیستند که به زبان دیگری در می آیند.

 

الان کتاب هایی که در ایران پرفروش می شوند، یا کتاب های قدیمی هستند یا کتاب هایی که در بازه زمانی کوتاه خوب می فروشند.


- در مورد دسته دوم، تبلیغ زبانی خیلی موثر است. افراد به هم کتاب را معرفی می کنند و با این که احتمال دارد محتوای قابل توجهی نداشته باشد اما چون اسم کتاب را شنیده اند، آن را می خرند و می خوانند. این مسئله در کوتاه مدت باعث فروش می شود.

اتفاقا همین تبلیغات نسل جدید بر جریان فروش کتاب ها اثر زیادی دارد.


- نسل ها در کوتاه مدت تاثیر می گذارند و خودشان هم تاثیر می گیرند. نسل های مختلف هم با هم فرق دارند. آنچه جوان های امروزی دوست دارند، من با این سن و سالم نمی پسندم چون فضای ذهنی و زندگی ما با هم فرق دارد. نویسنده ها هم این گونه اند. بر اساس سن نویسنده، گرایش ها متفاوت است. مثلا الان در ایران رمان ها و داستان هایی که منتشر می شوند، معمولا کوتاه هستند و این مسئله هم دلایل بسیاری دارد. مثلا خواننده جوان این گونه می خواهد. حد متوسط سلیقه در تمام دنیا تغییر کرده است. مسئله ملی هم مطرح است.

الان بین خواسته مخاطب ها و آنچه در بازار نشر وجود دارد، هماهنگی می بینید؟


- خب، اکثریت مخاطب ها به کتاب های عامه پسند گرایش دارند و بیشتر این دسته از کتاب ها هم هستند که در بازار نشر دیده می شوند. برای همین است که کتاب های ویژه کمترند.

یعنی عامه پسندها نمی توانند کتاب های ویژه ای باشند؟


- این کتاب ها خوب هستند اما حرف من این است که کتاب پرفروش الزاما کتاب خوبی نیست. پرفروش بودن همه کتاب ها از یک سنخ نیست که بتوان درباره آنها یکسری ویژگی را برشمرد و دلایل پرفروش بودن شان را یکسان دانست. معمولا کتاب هایی که از نظر محتوا سنگین نیستند، پرفروش ترند. برای این که کتاب های پرمحتوا خواننده خاص دارند. تعداد خواننده خاص هم نسبت به توده عظیم خواننده کتاب کمتر است. پس این که کتابی پرفروش است چیزی را نشان نمی دهد تا بگوییم این کتاب پرمحتواست یا خیر. بنابراین از روی تیراژ کتاب یا فروشش نمی توان درباره محتوای آن قضاوت کرد.

 

بعضی از کتاب ها را می بینیم که سریع و گروهی ترجمه می شوند و بعد یک ویراستار آن را ویرایش و یکدست می کند؛ ویراستاری که معمولا متن اصلی را حتی یک بار هم نمی بیند. ظاهرا این هم در ترجمه شیوه ای محسوب می شود.


- کتاب هایی را که دو نفر با هم ترجمه می کنند، دیده ام. اگر این دو نفر خیلی با هم هماهنگ باشند و خوب کار کنند، می توانند کار قابل توجهی عرضه کنند ولی از آنجا که ما ایرانی ها معمولا اهل همکاری نیستیم، به نظر می آید تقسیم کار به این مفهوم باشد که می خواهیم این کتاب دویست صفحه ای را در مدت دو ماه ترجمه کنیم، نه این که از توانایی و مهارت های همدیگر استفاده کنیم.

البته کتاب هایی را هم می بینیم که دو یا چند مترجم با هم آنها را ترجمه کرده اند و بسیار هم خوب از آب درآمده اند؛ مثلا «تاریخ تمدن» ویل دورانت.


- داستان آن کارها فرق دارد. اتفاقا این کارها در فرنگ خیلی رواج دارد. نه تنها در ترجمه که حتی در خواندن و فهمیدن هم این مشارکت ها وجود دارد. مثلا برای فهم و خواندن کارهای کسی مثل مارکس، این شیوه خیلی کمک کننده است. هر کدام بخشی از یک کار را می خوانیم و خلاصه می کنیم.

انتهای پیام /  راستین آنلاین
2755 کلیک ها  پنج شنبه, 10 تیر 1395 10:57
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نا مرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت، «راستین آنلاین» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بالا