چاپ کردن این صفحه

خبرزدگی یا مسمومیت خبری

فلوبر بیش از یک قرن پیش «مادام بوآری» را با ماشین تحریر نوشت. سال ها پیش، وقتی تازه کتاب خواندن را شروع کرده بودم، خیال می کردم یکی از رازهای جادویی ماندگاری آثاری مثل مادام بوآری، دقت ناگزیر است که شیوه نوشتن با ماشین تحریر به ارمغان می آورد. بعدها با روش های شخصی نویسندگان دیگر آشنا شدم و چیزی نگذشت که آن ایده قدیمی، آن رویای شیرینی که به ابزار نویسندگی اصالت می داد، به کلی از بین رفت. آن وقت بود که فهمیدم هرکسی برای رسیدن به هدفش، برای فتح آن سرزمین مثالی و موعود ذهنی، یک روش منحصر به فرد و شخصی دارد که شاید دیگران سهمی از آن نداشته باشند. 

تئوری بعدی من برای کشف راز موفقیت های ادبی و هنری مدیون آشنایی با سبک زندگی سلینجر و بولگاکف بود. شنیده بودم آن ها خلوت های حیرت انگیز و طولانی داشته اند که به مراقبه کاهنان معابد کهن می برده؛ خلوتی که می توان نامش را گذاشت «پناه بردن به انزوای خودخواسته». لابد داستان قلعه نفوذناپذیر سلینجر و سماجت خبرنگاران جاه طلب را شنیده اید.

 

madam booary

 

خلاصه این ایده به حقیقت نزدیک تر بود، چون بعدها دریافتم نه تنها آن دو، بلکه نویسندگان دیگر نیز ناچارند برای انجام کار خلاق خلوتی برای خود دست و پا کنند. یادم می آید آن وقت ها خواندن رمان را با مطالعه آثار عرفانی تلفیق کرده بودم، بنابراین بعد از «جنایت و مکافات» یکراست به سراغ «تذکره الاولیا» رفتم و متوجه شدم داشتن خلوت نه تنها لازمه نویسندگی است، بلکه جریان واقعی حیات، حیاتی که خون صاف و شفاف و روشن در رگ هایش جریان داشته باشد، به آن گره خورده است.

این مقدمه راه میانبری بود برای پرداختن به موضوعی که مدت هاست مرا به خود مشغول کرده و در عین حال، با ایجاد یک فضای کاذب و غیرواقعی، نه تنها درست در نقطه مقابل آن خلوت خلاقیت زای انسانی ایستاده، بلکه به یک نیاز عجیب و غریب غیرمنطقی جعلی دامن زده است. پس، از سرزمین رمان های خارجی و تصوف شرقی به سراغ رسانه های فراگیر مدرن می روم و ازدحام و عجله دیوانه وار آن ها را برای تولید اخبار، در مقابل تامل و درنگ دنیای قبل از اسمارت فون ها قرار می دهم.

 

تذکره اولیا

مدتی پیش یکی از روزنامه های سراسری خبر عجیبی چاپ کرده بود که منبعش نشان می داد قبل از آن روزنامه، خبرگزاری معتبری آن را روی صفحه خروجی خود قرار داده بود. با دوربین موبایلم از متن خبر عکس گرفتم تا بتوانم عینا رونویسی اش کنم: «سقوط از الاغ، پیرمرد 80 ساله روستایی را به شدت مصدوم و روانه بیمارستان کرد. به گزارش... این حادثه در مسیر ارتباطی ارمغانخانه به سمت روستای گلچین رخ داد.»

امیدوارم خداوند سلامتی این پیرمرد روستایی را به او بازگرداند و سایه اش را بالای سر خانواده اش نگه دارد. اما او، بی آن که بخواهد، در ذهن من نماد جریانی شد که شاید بشود اسمش را گذاشت «خبرزدگی» و حتی بدتر از آن، «مسمومیت خبری».

خبرزدگی یا مسمومیت خبری چیست؟ برای این که به ورطه تئوری بافی نیفتم و در نتیجه از شمردن مصادیق غفلت نکنم، مثال دیگری می آورم که همین چند روز پیش توی یکی از کانال های خبری رسمی منتشر شده بود: «عابدزاده تصادف کرد. در حالی که احمدرضا عابدزاده صبح امروز تهران را به مقصد چالوس ترک کرده بود، قصد داشت پس از سوختگیری از پمپ بنزین خارج شود که با یک دستگاه خودروی سواری ام وی ام برخورد کرد.» 

آیا ما واقعا به این همه خبر نیازمندیم؟ یکی از دوستانم تعریف می کرد مادرش یک زن خانه دار سنتی است که ساعت روزانه اش را با وقت اذان تعیین می کند. یعنی ظهر برای او به قبل و بعد از اذان تقسیم می شود؛ همین طور صبح و غروب. با این حال، از وقتی با گوشی اندرویدی که به مناسبت تولدش هدیه گرفته، عضو بعضی از کانال های خبری شده و یکی از کارها خانواده اش این است که فرق خبرهای درست و غلط را برای هم توضیح بدهند و بی اهمیت بودن حواشی جعلی اخبار را به وی گوشزد کنند. دوستم می گفت مادرش این اواخر اطلاعات جنجالی از دلایل مرگ فوتبالیست های جوان در چنته داشته که اگر می خواسته، می توانسته آن ها را به بالاترین قیمت به هفته نامه های زرد بفروشد.

پیر بوردیو، چند سال پیش، در گفتاری که آقای ناصر فکوهی آن را به فارسی ترجمه کرده، درباره سلطه تلویزیون و ژورنالیسم گفته بود: «درواقع بسیاری از خبرهای داغ که به عنوان ابزارهایی مهم برای جذب مشتری استفاده می شوند، به گوش و چشم خوانندگان و تماشاگران نمی رسد و تنها رقبای مطبوعاتی و تلویزیونی آن ها را می بینند.»

پیر بوردیو

صرف نظر از این که بوردیو در این گفتارها ادعا می کند شعاع تاثیرگذاری تلویزیون، ساختار و کارکرد ژورنالیسم را هم تغییر داده است و آن را تحت سلطه و نفوذ خویش گرفته، بعضی جملات او نشان می دهند که مخاطبان تولید اخبار درواقع خود ژورنالیست ها هستند؛ مفهومی که امروز از اساس تغییر کرده و رنگ و بوی دیگری گرفته است.

امروز خبرها، هر جایی تولید شوند، با سرعت برق به کانال های خبری می رسند و بی این که کسی درباره چرایی دانستن آن ها سوال کند، دهن به دهن بین مردم کوچه و خیابان می چرخند. چند روز پیش از نوشتن این مطلب، متن هایی را که طی یک بیست و چهار ساعت در یکی از کانال های خبری تلگرامی منتشر شده بود، کپی کردم و در صفحه وُرد ریختم.

تعداد کلمات منتشر شده در یک روز عددی را نشان داد که باورنکردنی بود؛ طوری که می شد حدس زد با محتویات دو، سه هفته ای یکی، دو تا از این کانال ها می توان کتابی با حجم «جنگ و صلح» تولستوی منتشر کرد؛ گویی مخابره کنندگان اخبار به تعداد «عبدالکریم حکایت نویس» بی جیره و مواجب دنیای جدید تبدیل شده اند که خودشان از ماهیت کارشان اطلاع درستی ندارند، با این تفاوت که عبدالکریم مناقب شیخ ابوسعید ابوالخیر را می گفت و مخبرین در مخابره اخبار بی اهمیت گوی رقابت را از هم می ربایند.

اگر اسرارالتوحید را مطالعه نکرده اید، این چند سطر را خوانید: «خواجه عبدالکریم، خادم خاص شیخ ما ابوسعید بود. گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایت های شیخ ما او را چیزی می نوشتم. کسی بیامد که «شیخ تو را می خواند.» رفتم. چون پیش شیخ رسیدم، شیخ پرسید که «چه می کردی؟» گفتم: «درویشی حکایت چند خواست، از آن شیخ، می نوشتم.» شیخ گفت: «یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند.»

به بحث خودمان بازگردیم؛ فیلم «نمایش ترومن» را یادتان هست؟ جیم کری بخت برگشته در یک دنیای ساختگی زندگی می کرد که خودش پاک از مصنوعی بودن آن بی خبر بود. یک کارگردان ماهر به مدد تکنولوژی روزی شهری ساخته بود که هم زمینش غیرواقعی بود، هم آسمانش، هم دریا و ساحلش. در عوض، چندین و چند دوربین او را همه جا تعقیب می کردند تا از زندگی واقعی او، به مثابه بازیگری که از بازیگر بودن خود خبر ندارد، فیلم بگیرند و در تلویزیون برای مردم نمایش بدهند. 

دنیای جیم کری دنیای ساختگی رسانه ها بود؛ دنیای نیازهای جعلی، حتی باران و ابر جعلی. پیتر ویر، کارگردان نمایش ترومن، داستان را طوری تعریف کرده است که تماشاگر تجربه بازیگر نقش اول را به خوبی حس کند، طوری که ما به عنوان مخاطبان فیلم تا اواخر داستان، درست مثل جیم کری، از ساختگی بودن این دنیا بی اطلاع می مانیم. احمقانه نیست؟ به نظر من که خیلی احمقانه است، اما فضای رسانه ای با نیازهای کاذبی که درست می کند، عین خوردن یک لیوان آب، می تواند تعدادی از این بازی های احمقانه راه بیندازد.

واقعیت این است که همه ما برای نخستین بار اخبار داغ لحظه به لحظه را در زیر نویس شبکه های خبری دیدیم؛ شبکه هایی که رفته رفته همه چیز را تصرف کردند و قواعد خود را نه تنها به دنیای مطبوعات بلکه به زندگی واقعی نیز تحمیل کردند و بعد مثل ارتشی که خاکریز به خاکریز سرزمینی را فتح می کند، سر از گروه ها و کانال های مختلف در اسمارت فون های شخصی مردم کوچه و بازار درآوردند. 

حالا آدم ها اگر در جریان اخبار نباشند، احساس می کنند از جریان زندگی عقب افتاده اند و منابع علم و آگاهی را از کف داده اند، طوری که قسمتی از وقت روزانه آن ها حتما برای مشاهده نوشته ها و عکس های گروه های خبری صرف می شود؛ برای چیزی که می شود اسمش را گذاشت «هیاهوی بسیار برای هیچ».

 

انتهای پیام /  راستین آنلاین
1656 کلیک ها  شنبه, 19 تیر 1395 09:28
این مورد را ارزیابی کنید
(3 رای‌ها)

بیشتر بخوانید راستین آنلاین